ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

خاموش كردن چشمها

خب این خیلی طبیعی هست که ما در این وبلاگ خیلی از اخلاق‌های بد و نسبتا بد ارنواز هیچی ننویسیم. طبیعی هم هست که هر آدمی یک خورده اخلاق بد هم داشته باشه. اما این یکی کار ارنواز کمی شنیدنی هست و بنابراین و بر خلاف سنت رایج می نویسیمش. ارنواز یه اخلاق بدی داره که یکدفعه یک کار بی منطق را می خواد که دیگران انجام بدهند و اگر شده یک ساعت بدون دلیل سر حرفش وامی ایسته و گریه می کنه. دیشب یکدفعه ای و بدون دلیل شروع به اصرار کرد که ما تلویزیون نبینیم و اون را خاموشش کنیم و هر چقدر ما باهاش صحبت کردیم فایده نداشت که نداشت.از ارنواز اصرار و از ما انکار که تلویزیون را خاموش کنیم و البته ما هم نکردیم. بعد از کلی گریه فکر می کنید ارنواز به چی راضی ش...
13 مرداد 1390

آشغال

ارنواز داره برای تک تک انگشت هاش اسم می گذاره: "این مامانه، ایم مادربزرگه است، این میلاده، این هم آشغاله!!!!!" چی آشغال؟!!!!
11 مرداد 1390

سوسك تميز

ارنواز با دایی شهرام از بیرون میادش و با هیجان تعریف می کنه که یک سوسک دیده. بابایی (با هیجان): سوسک دیدی؟! سیاه بود؟ ارنواز: نه، تمیز بود.
9 مرداد 1390

پرسش ها و پاسخ ها

ارنواز: مامانی بریم آشغال ها را بیاریم مامان: نمیشه آخه ریختیمشون دور - : عیب نداره بریم بیاریمشون -: نه نمیشه آقاهه بردتش -: خب بیاردش -: نمیشه بردتش بیابون ها -: بیابون بریزه دور؟ -: نه اونجا خوردش کنه -: توش سوسکه؟ -: سوسک هم توش هست -: سوسکه آشغال ها را می خوره؟ -: آره -: من را هم می خوره؟ -: نه -: سوسکه کفیثه؟ -: آره -: حموم نرفته؟ -: نه -: حموم موه (مو) داره نرفته؟ -: نه -: دمپایی نداره؟ -: نه پا نداره؟ -: چرا ...
6 مرداد 1390

پليس 10+

هفته گذشته صبح پنجشنبه ارنواز با بابایی و مامانیش برای گرفتن اولین پاسپورت زندگیش به پلیس ١٠+ مراجعه کرد. ارنواز از بس حادثه اونروز خیلی خوش اخلاق نبود اما موقعی که بابایی و ارنواز وارد اتاق افسر پلیس که یه خانوم بود شدند، قضیه کاملا فرق کرد. بابایی برای چند دقیقه برای گرفتن کپی از اتاق خارج شد و در همین فاصله ارنواز با خانوم پلیس دوست شد. خانوم پلیس بهش یاد داد که چه جوری انگشت بزنه، اسمش را پرسید و... البته خانوم پلیس ارنواز را ارشاد هم کرد و بهش گفت که بهتره لاکش را پاک کنه و بگذاره ناخن هاش هوا بخوره و بعد دوباره اگه خواست لاک بزنه. نکته ای که البته ارنواز بهش هیچ توجهی نکرد. ...
5 مرداد 1390

نمونه ای از عذرخواهی کوچولو

چند شب پیش ارنواز بدون اجازه میره سر میز توالت مامان و بعد از برداشتن و باز کردن کرم مامان تمام آن را میریزه روی زمین و لباس هایش. مامان که کاملا عصبانی است و در این لحظه حساس بابایی باید با سخنانی منطقی ارنواز را متوجه اشتباهش بکنه. بابایی: ارنواز فکر نمی کنی اشتباه کرده ای؟ ارنواز: .... بابایی: من که فکر میکنم دو تا اشتباه انجام داده ای. اول اینکه بدون اجازه رفته ای سر وسایل مامانی و دوم اینکه بجای استفاده از کرم خودت از کرم مامانی استفاده کرده ای. ارنواز: آخه... بارون میومد... بابایی: خب ارنواز: بارون میومد بعد من اون رو زدم بابایی: خیلی خب بابایی ولی باز هم باید اجازه میگرفتی ارنواز: آخه بارون میومد بابایی: می فهمم بابا...
3 مرداد 1390

چند؟

١- این ارنواز نمی دونم "چرا؟" هنوز مرحله چرایی را آغاز نکرده؟ ٢- ارنواز به جاش مرحله چندی را آغاز کرده ٣- ارنواز از باباییش می پرسه "خاله سلیمه چند وقتشه؟" میگم خاله از وقت گذشته به سال رسیده ٤- ارنواز تلفنی از خاله فریبا می پرسه "خونه تون چند متره؟" ٥- حالا واستیم تا چند تا چنده دیگه را هم به زودی از آستینش بیرون بیاره
1 مرداد 1390